خبرنامه طلیعه سپیده دمان

 

Sunday, May 28, 2006

 

اينجا تبريز است ! به پادگان نظامي آذربايجان خوش آمديد

85/3/7 ساعت: 22:43 : تبريز امروز دژ ظفرمند بسيجيان و نيروهاي گارد ويژه بود ... تبريز امروز سراسر فرياد بود و دشنام ... تبريز از امروز گمانم ديگر پرنده در آسمانش پر نزند ... اما ملت ؟؟؟ همه آنجا بودند و منتظر بارقه هاي از فرياد .... امروز حضور بسيجيان چماق به دست همه جا را فرا گرفته بود يک گروه از بسيجيان از سنين 14 تا 30 سال در ميان ميدان اصلي شريعتي( شهناز) به حالت نشسته رجز خواني ميکردند و اشعار و نوحه سرائي مي کردند گروه بسيار زيادي از موتور سواران در خيابان هاي شهر به صورت يکپارچه رژه ي قدرت به راه انداخته بودند و مثل سپاهيان يزيد هلهله ي ظفر مي سرودند ... برخي به صورت مودبانه و تحقير آميز و برخي به صورت وحشيانه به ملت يورش مي بردند متفرق مي کدند اما ملت دوباره جمع ميشد ... هنوز هيچ شعاري سر نمي دادند ميدان ساعت در محاصره ي بسيجيان چماق به دست و روساي شان بود ... هيچ کس اجازهي ايستادن نداشت ...ياد آلکاتراز زندان معروف آمريکا مي افتادي وقتي که هر معلوم الحالي دشنام ميداد که پدي سگ واي نسا راه برو ... برو جلو ... گمان نمي کردم تا به اين حد شور و عزم ملي اينان را به چنان ول وله اي انداخته باشد که اينچنين بر مردم بتازند ... بعضي از چهره هاي آشناي بسيجيان هم که آشنائي مختصري از باب چهره به چهره شدن هاي خياباني يا کاري در ميانشان بود با لحني مسخره و تعنه آميز و با نگاهي تحقير گر مي گفت بفرمائيد اقاي فلاني بفرمائيد برويد جلو ( مهربان) .... همه سرگردان مي گشتند و لباس شخصي ها براي تحريک دشنام ميدادند که همه تان را بايد با يک پس گردني بندازيم ببريم ميهماني ؟؟؟؟ ابرسان براي هر 5 نفر 2 مامور وجود داشت ... ناگهان کسي در ميان جمع فرياد زد که نيروهاي اطلاعاتي حاضر بلافاصله در ميان جمع شناسائي کردند و بازادشت کردند که از دستشان فرار کرد اطلاعاتي ها هم بي ميل نبودند که او فرار کند چون مردم حاضر فقط نياز به يک جرقه داشتند ... فاجعه در يک قدمي تبريز چمبره زده بود و هر آن بيم فاجعه ائي خونبار مي رفت ...کمي که ساعت از 8 گذشت بسيجيان موتور سوار همچون مه شامگاه در شفق تبريز گم شدند و نيروهاي گارد ويژه در محل مستقر شدند ...از هر قومي و نژادي براي قتل عام آمده بودند .... ياد داستان به قتل رساندن حضرت محمد افتادم که براي کشتنش از چندين قبيله مردمي جمع شدند براي قتل ايشان ... اينجا هم به همين منوال بود .... شايعاتي مبني بر گسيل لشکر 31 عاشورا به خيابان هاي تبريز وجود داشت که با ديدن صحنه ها اين شايعات هم به حقيقت پيوست ... به يکبار گروهي از جوانان شروع به سر دادن شعار کردند و جو خفقان ناگاه باز شد و گرو هائي به اين جمع 200 يا 300 نفري پيوستند و قصه از سر آغاز شد ..دستگيري ها کتک زدن ها ملت را به چوب و چماق بستن ها
.

نظرهای شما: Post a Comment

صفحه اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?